بغضی قدیمی
درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر
چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی
بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر
بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی
قامت من ای پدر شد از کمر تا بیشتر
دست بر پهلویم و از دیده میریزم سرشک
روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر
زجر میخندید و هی موی سرم را میکشید
روزها بابا کنار رأس سقا بیشتر
تا نیاندازد سرت را از سر نیزه زمین
ما قسم دادیم خولی را به زهرا بیشتر
از سر بغضی قدیمی سنگ بر ما می زدند
از تو کینه داشتند اما ز مولا بیشتر
این که چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود
ای پدر هستیم فکر این معما بیشتر
گرچه بوسیده اند رویت را تمام سنگ ها
دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر
بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان
می زدند این بی حیاها عمه ام را بیشتر
تو کنار قتلگاه عمو کنار علقمه
آرزو دارم بمیرم من همین جا بیشتر
مهدی نظری