به التماس …
به التماس نگاه یتیم های خودت
به دستهای کریمانه ی دعای خودت
بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟
برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز
به سفره نان خودت را می آوری امروز
دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
که گفته پیرشدی یا جوانیت رفته
خدای من نکند مهربانیت رفته
تو بار رفتن بستی, علی حلال کند؟!
تو بین بستر هستی, علی حلال کند؟!
تو بین شعله نشستی, علی حلال کند؟!
تو بین کوچه شکستی, علی حلال کند؟!
تورا به جان حسینت نگو حلالم کن
از این غریب بخر آبرو حلالم کن
کمی مراقب خود باش… فکر جانت باش
به فکر من نه… کمی فکر کودکانت باش
تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش
بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
همان که بست دراین خانه دست حیدر را
مخواه باز ببیند شکست حیدر را
خدانکرده به تابوت مرگ تن دادی؟
که دست بی کسی ام را به دست من دادی
اگر به دخترکت چندتا کفن دادی
بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
چراکه بر بدنش پیرهن نمی ماند
نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
مهدی میری
بسم رب الزهرا…
هی بال بال می زند این روز آخری
گشته هوای خانه مادر کبوتری
آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادری
دست شکسته اش به قنوت دعا شده
مشغول بچه ها شده با دست دیگری
پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از
گل های زخم خورده ی ایام بستری
گاهی میان گریه ی خود حرف می زد و
می گفت آه ای پدر آیا دم دری؟
اسپند دود می کند اسما برای او
کوری زخم چشم مدینه که بهتری
اسما غروب شد دل خانم گرفته است
باید لباس رفتن او را بیاوری
————-
سلام بزرگوار
ممنونم از حضور و توضیحاتتون راجع شهید موسوی
اجرتان با مادر
التماس دعای مخصوص…