جانم رضا(ع)
غزل هایم به عشق هر نگاری پا نمی گیرد
جهانم بی تو ای خورشید من معنا نمی گیرد
چنان بی مثل هستی در وجود من که می دانم
خدا هم در دلم جای تو را حتی نمی گیرد
من و دلتنگی و این عادت هر روزه ی عمرم
و قلب عاشقی که جز حرم مأوا نمی گیرد
نگاهت تا نباشد چرخ این کشور نمی چرخد
کسی غیر از تو دست کشور ما را نمی گیرد
به یمن تو در این میدان آتش حال خوش داریم
خدا این حال را محض شما از ما نمی گیرد
زیارت را و شرطش را، کسی که خوب فهمیده
دلش یک لحظه ترس روز وانفسا نمی گیرد
برای زائرت این ازدحام دلنشین زیباست
کسی از ازدحام در حرم پروا نمی گیرد
چنان جذب جمالت می شود چشمان زائر که
پس از آن هیچ زیبا چهره چشمش را نمی گیرد
قدم هایم به زیر بار غم هر وقت می لرزد
سراغ هیچ راهی را به جز اینجا نمی گیرد
دلیل ایستادن بعد هر افتادنم این است
نگاهت لحظه ای چشم از منِ تنها نمی گیرد
چه شبهایی که با اشک آمدم با خنده برگشتم
دلم یک لحظه از این رفت و آمد ها نمی گیرد
در این گرداب ناپاکی،حرم دریای تطهیر است
و جز نور و شفا، زائر از این دریا نمی گیرد
حرم از کودکی با زندگانی ام عجین گشته ست
دلم تا دوستت دارد غمِ دنیا نمی گیرد
دعا کردم که محشر در کنارت باشم آمین گوی
دعای ما غریبان بی نگاه حضرت مولا نمی گیرد
حسن کردی