چنان خلیل اگر بین شعله بنشینم
هزار لاله از آتش برات میچینم
به حجله میبردم ساغر از سخاوت خویش
چراکه دختر رز داده قول تمکینم
بیا که آب گذشته است از سرم ساقی
که از شراب شرف یافت نام ننگینم
مرا چه حاجتی از آب و نان و فکر معاش
که جرعه ایی ز سبوی تو کرده تامینم
اگر سیاهم و گر که سپید در صدرم
که حاجیان پر اخلاص را عرق چینم
به خواب دیده ام آهو چو شیر صیدم کرد
علیست مقصد تعبیر ابن سیرینم
نجف نرفته چه داند فراق یعنی چه
خمار میکده فهمد چقدر غمگینم
قسم به دامن مولا نمیرسد هرگز
به اوج عرش خدا دست من که پایینم
قسم به خنده ی حیدر به حشر رو ندهم
بهشت را که از آغاز بسته آذینم
به کوه بازوی مست از صلابتش سوگند
که دل نمیکنم از آن نگار شیرینم
زِبر نه,زیر نه ای دل که از پریشانی
به ضم عشق به پای علی چو تنوینم
به نفی ذات و صفاتم چرا بکوشم که
به غیر حضرت حیدر کسی نمی بینم
به قصد خون آمد خبر که می آید
شبی ز کعبه برون آن بت نگارینم
چنان شدم ز غمش سینه چاک ای یاران
که کعبه کرد ز حیرت مدام تحسینم
سر از عطای علی شد بلند ای درویش
شکست گُرده ی کشکول را تبرزینم
ولای شاه زمین گیر کرده است ای دل
مرا که هم سخن مهر و ماه و پروینم
غرض فدای علی گشتن محبان است
به دار عشق اگر میدهند تمرینم
سرم هوای خم ابروی تو را کرده
چرا که نیست به جز ذوالفقار بالینم
کبوترانه دعا کرده ام که صید شوم
چه خوش شود که پرانی تو باز آمینم
یتیم کوی جدایی اسیر هجرانم
کرم نما و برون آ مرا که مسکینم
عجب نباشد از آن آستانه بوسی ما
شکار گر که کنند آهوان مشکینم
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
قصیده ام شده مرهون بیت تضمینم
وصیتی کنم و جان سپارمت ساقی
مباد غیر سر خم محل تدفینم
کفن دریده , زنم بر دهانشان گر که
به غیر نام تو مولا دهند تلقینم
چه خاک کرد ارنی گفتن دل عاشق
مرا که تیشه شکستم به قلب سنگینم
سپید مویم و گلگون رخ از سبوی ولا
خوشم چو قوس و قزح قد کمان و رنگینم
عروس طبع از آن شب که در وصال آمد
به عشوه گفت که شعر علیست کابینم
نظر به دفتر شعرم نمودم و دیدم
که هست مدح علی در کتاب یاسینم
{غریب} آمد و با اضطراب با من گفت
به جز مدیحه ی حیدر که داد تسکینم؟
محسن قاسمی غریب