شعر شهادت امام هادی (ع)
در این دم آخر
آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحر های بقیعم
بامادر غمدیده بگویم سخنم را
از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخرچه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
آن روز که در گوشه ویرانه نشستم
لرزاند,غم عمه ی سادات تنم را
من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را
آن روز که آمد به میان حرف کنیزی….
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
ناموس خدا , خیره سری , چشم حرامی
سربسته گذارید بلای کهنم را
در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیرسرم آماده نهادم کفنم را
تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را
قاسم نعمتی