حیدرم, افتاده ام از پا بدون فاطمه
من شدم تنهاترین تنها, بدون فاطمه
زندگی باصفایی داشتم, چشمم زدند
زانویم می لرزد این شبها بدون فاطمه
آخرش زهر خودش را ریخت دنیا بر دلم
دلخوشی ها را گرفت از ما بدون فاطمه
سر به صحرا می گذارم تا نفهمد هیچکس
به چه حال افتاده این آقا بدون فاطمه
گریه امروز زینب را نشد بند آورم
مانده ام چه می شود فردا بدون فاطمه
روزگاری مَحرم دردم کنارم زنده بود
سر به چاه آورده ام حالابدون فاطمه
موقع بغض حسن فریاد کم می آورد
پیر شد طفلی حسن اینجا بدون فاطمه
بعد از این با اشک باید نیمه شبها سرکنم
تشنگی های حسینم را بدون فاطمه …
مهدی نظری