ذکر هو
مژدهامد شاعر امشب شاد باش
درمیان واژه ها ازاد باش
هر چهمیخواهد دل تنگت بگو
بی مهابا سر به دست باد باش
ازخم مو از می چشمش بگو
بتپرستی را تو تا بیداد باش
مدح کناوصاف او با خون خود
مستباش اهل خدا اباد باش
تیغمستی دست گیر اماده باش
در رهمستی تو چون مقداد باش
از چهمیترسی خدارا یاد کن
بادهریز و ذکر هو فریاد کن
فاشمیگویم خدا هم مست اوست
اختیاراتخدا در دست اوست
هیچ یکلحظه مگو از شرک من
کارخلقت کار ناز شصت اوست
بازمحدودش کنم چن واژه نیست
بیکرانها کوجه بن بست اوست
کوچهبازاری بگویم بهترست
کلعالم نوکر دربست اوست
عاشقیکن یادی از فرهاد کن
بادهریز و ذکر هو فریاد کن
هیچبود وهیچ بود و هیچ بود
زودترازروزگارزودزود
عرش حقبود و خدابود وخدا
پس خدااهنگ خلقت راسرود
کارخلقنور و خلق چهره کرد
چهرهاخر دلش در جاربود
درنگاهش سالها مشغول بود
درهمانجا کار خلقت راستود
افرینها گفت براین خلق خود
کلصفتها به او اعطا نمود
اخرکار انتخاب اسم کرد
گفتنامش را حسین رب ودود
بعدخلقت حضرتش وقتی نشست
کلهستی کرد بر مولا سجود
شربدمستی خود بنیاد کن
بادهریزو ذکر هو فریاد کن
مهدی مومنی