من که سامان داشتم, پس نابسامانی بس است
جمع خوبی داشتم, دیگر پریشانی بس است
غیر موی سر, تمام پیکر من شد کبود
میزبان لطفی نخواهد کرد, مهمانی بس است
هرچه می گویم پدر کو؟ عمه می گوید: سفر
من که می دانم, بگو: توجیه عرفانی بس است
حرمله بعد از نمازش عمه ام را می زند
ای پدر, با او بگو دیگر مسلمانی بس است
محسنی در پشت درب و محسنی هم در حَلَب
اصغری هم بین آغوش تو…, قربانی بس است
عمه می بوسد مرا در خواب و آهی می کَشد
می کَشم من آه از آن آه پنهانی, بس است
بلبلی هستم بدون تو گرفتار قفس
یک نَفَس ای گُل نخواهم ماند, زندانی بس است
سید علی احمدی