شعر مدح و مناجات حضرت رقيه (س)
سه ساله ای که امیدش به نوجوانی بود
سه ساله ای که امیدشبه نوجوانی بو
چقدر پیری او زود وناگهانی بود
اگر چه گیسوی او مثلبرف روشن بود
ولی تمام تنش سرخ وارغوانی بود
قسم به تاول پر خونروی لب هایش
کسی که بر بدنش نیزه زد روانی بود
زکات پیرهن کهنه ایکه بر تن داشت
دو گوش پاره و یک قامتکمانی بود
طریق لطمه زدن را زعمه یاد گرفت
که گونه هاش خراشیدهو خزانی بود
ز ساعتی که پدر رابه ذوالجناح ندید
مدام ملتهب و غرق نوحه خوانی بود
غرور هاشمی اش فوقالعاده بود ولی
نگاش ملتمسِ چوبِ خیزرانیبود
میان طشت سری را برایشآوردند
که صاحبش پدر خوب ومهربانی بود
ز مرگ او زن غسالههم تعجب کرد
چرا که بر بدنش جایصد نشانی بود
طلوع فجر دمشق آمدو همه دیدند
شهیده, دختر اربابآسمانی بود!
محمد رضا طالبی