شعر مرثیه حضرت زهرا (س)
دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمیشد
جان علی مرتضی در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمیشد
او آیهی تطهیر بود و دست ناپاک
دلخوش از اینکه زد به رویش رنگ نیلی
یک سنگریزه پیش اقیانوس هیچ است
هرچند قطعا درد دارد جای سیلی
او را زدند و نبض عالم تند میزد
نظم جهان با نبض او در ارتباط است
قنفذ خراج خویش را در کوچه پرداخت
با ضربهاش دیگر معاف از مالیات است
پیراهن پیغمبرش را بر سر انداخت
با نالههایش کوچهها را زیر و رو کرد
هرچند بر رویش, خسوفی سرخ دارد
مهتاب ابر تیره را بیآبرو کرد
آیینه بود و با ترکهای وجودش
در چهرهاش تصویر نور مرتضی بود
بیاعتنا بر زخمهای پیکرخویش
او بیشتر فکر غرور مرتضی بود
یک مو نشد کم از سر مولای عالم
مولای ما را او به خانه باز گرداند
میخواست تا پیش علی باشد همیشه
اما ورق را تازیانه بازگرداند…
محسن حنیفی