شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

صبح سپید

همه جا ظلمت و تاریکی بود دل انسان سیه و تیره و دود هیچکس یاد خداوند نبود همه در بندگی بت به سجود

اهل مکه همه سرگرم به دنیا بودند

بی خبر زعالم بالا بودند

سر به تعظیم هُبل بندهء عُزّی بودند

همه در قید تن و دور ز فردا بودند

کعبه گردیده بُد از قالب الله به دور

همه دنیا طلب و در کف دنیا به سرور

بردگان نوکر ارباب به شلّاق و به زور

رسم این بود که دختر بشود زنده به گور

چیره بر سینه سیاهی و همه تشنهء نور

ناگهان در شبی از خاطره ها نور رسید

میِ پاک ازلی بر دل غمدیده چکید

شد جهان غرق امید

روح بر سینه دمید

تیرگی تا که صدای قدم نور شنید

از سر صحنه پرید لب عالم خندید

پشت هر ظلم خمید اشک شوق از وسط مردم دیده غلطید

نور بر خلق جهان داد نوید

گشته آغاز دگر صبح سپید

چه ظهوری چه حضوری چه طلوعی که رهِ چاره به هر ظلمت بست

رشته های غم و اندوه گسست در جهان معجزه هایی پیوست

پادشاهان جهان لال در آنروز چه پست

آب دریاچه ء ساوه به دل خاک نشست

سرد و خاموش شد آتشکدهء فارس خدا شاهد هست

طاق کسری و همه کنگره هایش بشکست

چه قیامی چه پیامی چه کلامی وعده ء حق شد و وقت زهق الباطل شد

آرزوهای همه حاصل شد

کشتی گمشدگان وارد در ساحل شد

حلقه ء بزم اوالعزم دگر کامل شد

هاتفی گفت که ای عالمیان

پیرو جوان خُرد و کلان

دیده بگشود به عالم دُرِ سرمد آمد

مهر امجد آمد فیض ممتد آمد

ماه مفرد آمد عشق بی حد آمد

دم به دم بر دل و جان عشق مشدّد آمد

روح مجرّد آمد

آنکه از جانب حق گشت مؤید آمد

احمد و حامد و محمود

محمّد آمد

آمد آن شاه که آخر نبیّ ممتحن است

ماه هر انجمن است

خصم هر اهرمن است

دل هر دلشده را راهزن است

گل نه خلّآق هزاران گل و باغ و چمن است

وسط باغ جنان قبله ء هر نسترن است

روح تازه به تن است

شه شیرین سخن است

جاری از کنج لبش آب بقا از دهن است

پدر فاطمه و جدّ حسین و حسن است

او که فخر همهء عالم و هر مرد و زن است

فخرش این است که یارش یل طوفان فکن است

دوش او جای قدوم علیّ بت شکن است

بخدا احمد مختار ندارد به جهان یار پس از خالق دادار

بجز حیدر کرار

همان سیّد ابرار همان سرور و سردار

همان ساقی و سالار

همان واقف اسرار

همان دلبر و دلدار

همانکس که زحق صاحب دریای فضائل شده بسیار

همانکس که بهشت است ولایش

و بغضش سند نار

همان مرکز انوار

بُود آئینه ء روی خداوند به رخسار

به حق حجت حق است و زهر چیز خبردار

به تیغ دو سرش در همه جا قاتل کفّار

سخنش درّ گهر بار

نگهش خالق گلزار

همان رهگذر کوچه و بازار

که یوسف ز فراقش شده بیمار

همانکس که خدا داده به او ماه شب تار

پناه دل هر زار

امید هر گرفتار کلید قفل هر کار

ابالفضل علمدار

به ابالفضل به آن کعبه نشین عرفات

به حسین تشنه لب آب فرات

عشق پیغمبر و کشتی نجات

به حسن آن علوی زادهء نیکو حسنات

مظهر صلح و ثبات

به رخ فاطمه آن روح حیات

بحر خیر و برکات

به علی مظهر پاکی دل و صوم و صلواه

ماه تابان به سر شیعه به هنگام ممات

و به پیغمبر اکرم

شه الله سکنات

مه زیبا وجنات

ز دل و جان و وجود همه عالم

صلوات

اللهم صلی علی محمّد و آل محمّد

مجتبی صمدی شهاب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا