این چند روزه لرز تنت بیشتر شده
شاید تو را هم از قفس غم رها کنند
این آب از گلوی تو پایین نمی رود
بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند
مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است
این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است
این آخرین زمان حضور ائمه است
این روزگار مثل تو رنگش پریده است
دارد به دست خود به لبت آب می دهد
فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است
مثل امیدهای به زهر آرمیده ات
از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است
حالا که در جوانی ات از دست می روی
کاری برای غربت مهدی نمی کنی؟
در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ
فکری برای غیبت مهدی نمی کنی؟
باشد ٬ برو ٬ ولی به دو چشمش نگاه کن
خون دل است این که به رخسارش آمده
از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد
در مصر روزگار به بازارش آمده
او را بغل بگیر که آغوش آخر است
شاید هزار سال دچار بلا شود
شاید غریب کوچهٔ جهل و غرورها
شاید اسیر سلسلهٔ کینه ها شود
دارد کنار پیکر تو گریه می کند
یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد
باید برای تو کفنی دست و پا کند
گویا دوباره داغ غریبی مرور شد
اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست
شاید برای بی کفنی گریه می کند
شاید برای تشنه لبی ناله می زند
شاید برای پاره تنی گریه می کند
سید علی احمدی