پاى حرف عاشقى حرف جگر را هم بزن
شور عشقى زد به سر جام خطر را هم بزن
این طریقى که برآنم جاى خیراندیش نیست
پا گذارى چون در این ره قید سر را هم بزن
گردن ما کج به پیش ساحت تأدیب توست
گر صلاح ماست جمع پشت در را هم بزن
پر که هر جا وا شود آخر وبالم مى شود
تا نرفتم بام دیگر پس تو پر را هم بزن
شکوه کردم که چرا پر را زدى جایش بگیر
در تلافى شکایت ها کمر را هم بزن
دیشب آن پیمانه که دادم شکسته دادیش
پس همین پیمانه ى وقت سحر را هم بزن
تو براى خانه ام نان پخته اى , پس بهترى
علت لبخند من قید سفر را هم بزن
همسرم را میزد او در خانه ام یک تن نگفت
این که دستش بسته در بین گذر را هم بزن
علیرضا عنصرى