متفرقه

وهم سنگری که رفت

 

فریادشان به گوش فلک گوشواره است

مثل اذان که راز ِ مگوی مناره است

آنجا که عشق حکم فدایی شدن دهد

عقل ِ برون ِ منطق ِجاهل چکاره است؟

پروانه اقتدا نکند جز به شمع خود

خورشید مقتدای هزاران ستاره است

خورشید روی نیزه به یک عدّه یا داد

بی سر شدن برای سرافراز چاره است

خمپاره ای که آمد وهم سنگری که رفت

مشکل ترین وظیفه ی جبهه نظاره است

این کربلای چندم جانهای خاکی است

اینجا که جان پیاده و جانان سواره است

سوگند خورده بود که عطشان شود شهید

آری مدال نوکریش اشک پاره است

سرباز زیر صفر حسینم دگر نپرس

از این که این پلاک چرا بی شماره است

 

 پیمان طالبی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا