شعر شهادت حضرت رقيه (س)
گفتم نزن
گفتم نزن افتادم از پا باز هم زد
او را قسم دادم به زهرا باز هم زد
کودک زدن دارد مگر،صد بار گفتم
من که ندارم با تو دعوا باز هم زد
ناراحتم خیلی به بابا حرف بد زد
گفتم نگوید بد به بابا باز هم زد
او چکمه پایش بود و من پای برهنه
خون می چکید از هر دو تا پا باز هم زد
فریاد می زد بر سر من از سر قیض
گفتم خودم می آیم آقا،باز هم زد
از زجر بی زارم بدم می آید از او
چون حال من را دید،اما باز هم زد
با پا مرا هل داد خیلی وحشیانه
بر سر گرفتم دست ها را باز هم زد
گفتم بگو آخر خودت دختر نداری؟
بابا نبودی هیچ آیا؟باز هم زد
حسن کردی