شعر مدح و مناجات امام حسن (ع)

کرم خانه

در مدح تو باید که ببندیم دهان را

وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است

انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

یوسف پیغمبر

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی

تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی

تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی

در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی

آئینه خدا

مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است

بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است

عالم پیر دگر باره چه در بر دارد

گوئیا شور جوانیست که در سر دارد

عاشقم

این گدا مرحمت از دست شما می خواهد

سخت بیمار شده دل که شفا می خواهد

با صفا با تو صفا , بی تو صفا بی معناست

بیت ویرانهء من از تو صفا می خواهد

عطر فردوس

عطر فردوس برین است که آید به مشام

می‌رسد از هرسو بانک تهیات و سلام

وصف هر لحظه این ماه نگنجد به کلام

به از آن مطلع و این نیمه و آن حسن ختام

کریم

اگر کریم تویی مابقی گدا هستند

همیشه در طلبت دست بر دعا هستند

 

طبیب را چه نیازی است , نسخه کافی نیست

تمام مردم این شهر مبتلا هستند

سائل آشفته ام

سائل آشفته ام باتو پریشان نیستم

بی سرو سامانم و دنبال سامان نیستم

در حرم پروانه خاکستر شود راضی تر است

در میان شعله ات فکر گلستان نیستم

کریم های دو عالم

کریم های دو عالم بهنام زاده شدند

زبانزد همه ی خاص وعام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقعمِی نیست

شراب ها همه از فیضجام زاده شدند

بعضی زمانها

بعضی زمانها هر گدائی یا کریم است

آن وقت حساب یا کریمان با کریم است

همّیشه در جا می زنم من در گدائی

آقا کرامت می کند آقا کریم است

آمـــدم مــحــضــــر تـــو آقـــایـــم

آمـــدم مــحــضــــر تـــو آقـــایـــم

گوشـه ی سفــره ات بده جایـم

از درت رد نـکــن کــه تــنــهــایــم

گــر بــــرانــی دوبــاره مـی آیــم 

یاس ها

یاس ها با نفس یاسمن افطار کنند

علی و فاطمه چون روح و تن افطارکنند

حسن آمد که در خانۀاو شاه و گدا

همه با ذکر غریب وطن افطارکنند

رب کریم ما کرمش اشک مجتبی ست

رب کریم ما کرمش اشک مجتبی ست

غربت تمام بیش و کمش اشک مجتبی ست

گفتند حسین جنس غمش فرق می کند

آری حسین جنس غمش اشک مجتبی ست

شاعر : ایمان دهقانیا

دکمه بازگشت به بالا