میان این همه مخلوق برگزیده شدم
برای گریه به داغ تو آفریده شدم
اگرچه وصل نصیبم نشد، همین کافیست
یکی دو بار حوالی یار دیده شدم
میان این همه مخلوق برگزیده شدم
برای گریه به داغ تو آفریده شدم
اگرچه وصل نصیبم نشد، همین کافیست
یکی دو بار حوالی یار دیده شدم
خاک پای هیأتی ها را تیمم می کنم
لحظه هایی که خودم را بیشتر گم می کنم
تجربه ثابت نموده هر زمان خاکی ترم
آسمانی می شوم حس تنعم می کنم
از ازل در سر من میل تماشای تو بود
داشتم هر چه به دل جمله تمنای تو بود
آنچه در وقت نمازم کمرم را خم کرد
سجده بر حق به سرِ تربت اعلای تو
بر سر به زیر، سایهی بالابلند باش
در روزگار تلخِ منِ خسته قند باش
سائل بساط کرده خودش را؛ بیا بخر
ای پادشاه، مشتریِ مستمند باش
نوکرت را برده ای بالا،که آقایش کنی
در میان گریه کن های خودت،جایش کنی
پشت در..سایل ز دستانت گرفت و بال زد
جای دارد بر گدایت باز معنایش کنی
مقدر است سری روی تن نداشته باشی
تنی نداشته باشی کفن نداشته باشی
به قصد سینه ی عشاق خود جلای وطن کن
بیا قبول کن اصلا وطن نداشته باشی
دوباره پر شده قلب من از هوای شما
گرفت دست مرا اشک روضه های شما
دوباره بی سر و سامان روضه ها هستم
چراغ راه شبم پرچم عزای شما
به بَهجت ابدی،لطف بی حساب رسیدم
کنار تو به سوالات بی جواب رسیدم
نگاه لطف تو نگذاشت تا فرو شکنم من
منی که لحظه ی دیدارمان خراب رسیدم
این خاک را با اشک توام کرده باشد
دستی که ما را کوزه ی غم کرده باشد
در سجده هایش آیه های “آه” می خواند
تا سینه را محراب ماتم کرده باشد
شبهای جمعه بوی مناجات می رسد
از یک حرم به عرش کرامات می رسد
شبهای جمعه رایحه بوی سیب عشق
از سمت و سوی قبله حاجات می رسد
باز تنهاییم با هم … غصه ی هجران و من
باز می لرزیم با هم … زانوی لرزان و من
من شبیه آسمانِ در بهارم , ابری ام
یک رقابت هست بین بارش باران و من
چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایه این خیمه کرده ایم اقامت
شفیع گریه کنانش ائمه اند یکایک
به این دلیل که جمع است در حسین امامت