در بهاری که هوایت نکنم پاییزم
از سر ِحلقه ی ِگیسوی تو حلق آویزم
سر ِخود را به روی دست گرفتم اما
سر به زیرم من از این پیشکش ناچیزم
در بهاری که هوایت نکنم پاییزم
از سر ِحلقه ی ِگیسوی تو حلق آویزم
سر ِخود را به روی دست گرفتم اما
سر به زیرم من از این پیشکش ناچیزم
روزگاری پر از صفا بودیم
مرد میدان هر بلا بودیم
دورمان هرچه بود خوبی بود
از دروغ و ریا جدا بودیم
هرکجا نام تو را بردیم “کوه ِطور” شد
آفت و شَرّ و بلا فوراً از آنجا دور شد
جای ِلبهای ِتو دیشب اشک ِهجران خوردم و
کام ِمن شیرین با این قطره های ِشور شد
یک بار هم مارا حرم کی میبری تو
تنها برای مزد می آیم به هیئت
از تو توقع داشتم آقا.. زیارت
میخواستم برای تو باشم ولی نشد
کنج حرم گدای تو باشم ولی نشد
میخواستم که یک شب جمعه به سرزنان
مهمان کربلای تو باشم ولی نشد
در بهاری که هوایت نکنم پاییزم
از سر ِحلقه ی ِگیسوی تو حلق آویزم
سر ِخود را به روی دست گرفتم اما
سر به زیرم من از این پیشکش ناچیزم
بی تو در این طریق دویدن به صرفه نیست
هِی میدویم و این نرسیدن به صرفه نیست
جان مرا بگیر که این طور بهتر است
دیگر بدون یار تپیدن به صرفه نیست
آقا برای کرب و بلا زار می زنم
از فرط هجر کرب و بلا جار می زنم
این آخرین امید دل خسته ی من است
دست طلب به نام علمدار می زنم…
سید محمد هاشم مصطفوی
لب تشنه ی وصلیم و سیرابه سرابیم
در دو پیاله شب به شب غرق شرابیم
در میکده تا نوکری کردیم دیدیم
پیش سلاطین جهان عالیجنابیم
خوردنی جام بلا بود که ما هم خوردیم
غصه کرب وبلا بود که ما هم خوردیم
گفتنی روضه آب است که ما هم گفتیم
ازغم طفل رباب است که ما هم گفتیم
و خاکساری این عشق آسمانم کرد
چقدر ناب و زهیرانه امتحانم کرد
همه به نان و نوایی رسیده اند از او
رسید تا به من انگار لنگ نانم کرد
من خاکِ پای نوکرانت هم که باشم ,
دنیا و عقبایم , پُر از امّیدواری ست…
لطفی نما تا قدرِ عشقت را بدانم…
این هدیه های تو به بنده , چوبکاری ست!
پوریا باقری