ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
نوشتن از غم تو ذکر این قلم شده است
چقدر فکر من این روزها حرم شده است
پیاده , رو به حرم… کاش روزیم بشود
تمام دلخوشیم کوله پشتیم شده است
شادی جهان هیچ است عشق است همین غم را
هرثانیه میخواهیم این عالم ماتم را
همدست ملائک شد شد آبرویش تضمین
دستی که در این شبها برداشته پرچم را
همیشه جور مرا لطف یک شناس کشیده
مرا دوباره به سوی تو بوی یاس کشیده
اگر چه عامیم اما گریستن به تو آقا
مرا به جمع فقیرانه ی خواص کشیده
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک, ارثى ست که از حضرت آدم داریم
شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست, مگر غم داریم؟
کاسه ی صبر من از گریه گهی پُر می شود
اشک روی قاب عکس کربلا دُر می شود
گریه ی پاک عزای تو مراهم پاک کرد
اب الوده به دریا می رسد کُر می شود
دارم از طفلی خودم را بی قرارت می کنم
هر چه دارم یا ندارم را نثارت می کنم
تو قتیل گریه ای, پس من برای گریه ام
دیده ام را وقف چشم اشک بارت می کنم
به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
هوای دیدن روی نگارداردو بس
جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس
هزار شکر که از خونِ دل وضویی هست
لباس مشکی ما هست , آبرویی هست
بیا حسین بگو تا که ما به سر بزنیم
میان شاه و گدا , راه گفت و گویی هست
کنار کوه صفا هم دلش صفا نگرفت
کسی که زیر لوای حسین جا نگرفت
اگر چه سنگدلی خوب نیست بد هم نیست
که خاک با همه ی نرمی اش جلا نگرفت
لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر
ابرهای رحمت ات را سمت صحرا هم ببر
سوی کنعان بوی پیراهن خبر را میبرد
یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر
وام گرفته از غزل استاد لطیفیان
اشک ما وقف عزای پنج تن
بچه های ما فدای پنج تن
رونقی این سفره هامان دارد از
برکت و لطف و عطای پنج تن