آغوش امن یار پناه هدایت است
راه رسیدن به تو راه هدایت است
در شام ظلمتیم دراین تیرگی قرن
این نور روی توست که ماه هدایت است
آغوش امن یار پناه هدایت است
راه رسیدن به تو راه هدایت است
در شام ظلمتیم دراین تیرگی قرن
این نور روی توست که ماه هدایت است
باید از این همه تزویر و ریا برگردیم
سمت آقای جهان از همه جا برگردیم
فارغ از این همه درخواست که گفتیم بیا
شاید او منتظر ماست بیا برگردیم
دل بسته ام فقط به تماشای چشم تو
مانند رود ، تشنه ی دریای چشم تو
پلکی بزن ز گوشه ی چشمت غزل بریز
شاعر نشسته با قلمش پای چشم تو
ای امام منتظر دل بیقراری تا به کی
در مسیر آمدن چشم انتظاری تا به کی
چه دعاهایی که خواندم در فراغت سیدی
پاسخی ده به سوالم اشک و زاری تا به کی
گریه مرا دچار تنزل نمیکند
بیچاره آنکه بر تو توسل نمی کند
جز نام تو به روی لبم گل نمیکند
دل دوری از تو را که تحمل نمی کند
مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم
صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید…
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم
از ما نمی ماند به جا غیر از محبت
دور تو می گردیم پس نوبت به نوبت
ما طبق معمول همیشه شرمساریم
در کوله بار ما ندیدی جز خجالت
دنیا زده به عزت دنیا نمیرسد
حیران غیر دوست به صحرا نمیرسد
باید بفکر بود که او فکر ماکند
مجنون بیخیال به لیلا نمیرسد
قرار بود به ما فیضی از سحر بدهی
به قدر بال مگس اشک مختصر بدهی
ضمانتی است برای سلوک اهل سحر
اگر زمان مناجات چشم تر بدهی
عمری مرا تو بیشتر از من دعا کردی
من معصیت کردم ولیکن تو حیا کردی
دادی جوابم را تو بی چون و چرا اما
چون و چرا کردم مرا وقتی صدا کردی
اندوه ناتمام زمان را تمام کن
ظلم از سر زمانه گذشته، قیام کن
ما را برای صبح ظهورت نگاه دار
ما را بیا نظاره گر انتقام کن
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها
ای راز گریه های سر جانماز ها
ذکر لبان خشک همه روزه دار ها