شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

کجایی آقا

آه بساطم به غیرِ آه ندارد
کاش بیایی به سرم راه ندارد

قطره‌ای از اشکِ تو کافیست ببینیم
روشنیِ خیمه‌یِ ما ماه ندارد

یوسفِ گُمگشته‌

یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام
شمعم و در خویش میریزم شبی بارانی‌ام

آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر
من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟

دلِ شکسته‌

دلِ شکسته‌ی ما را به مَرحمی دریاب
مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب

به سر به زیریِ ما , شَرمِ ما , تَرَحُم کُن
نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب

فراق تو

ز آستان تو دورم دلم‌ پر آشوب است
گواه من به همین پلکهای مرطوب است

فقط بخاطر تو آبرو به من دادند
چنان سگی که به اصحاب کهف منسوب است

تا کجا سامان نیابیم

تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کِشیم
تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کِشیم

نوبتِ ما می‌شود آیا ؟ به ما هم سر زنی
رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کِشیم

شکستم دلت را

اگرچه حقیرم لیاقت ندارم
پناهی جزاین در به جانت ندارم

شکستم دلت را دلم را شکستند
من از کار دنیا شکایت ندارم

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

یا ولی الله

من که گُم کردم خودم را کاش پیدایم کنید
هِی بگریانید من را تا که دَریایم کنید

چشمِ ما یکسال دنبال سیاهی‌ها دوید
خیمه‌ای اُفتاده هستم باز برپایم کنید

آقا بیا

آقا بیا که سخت پریشان شدیم ما
از کرده ها خویش پشیمان شدیم ما

از نور روی ماه تو دوریم و اینچنین
بی نور روی ماه تو حیران شدیم ما

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

هجر تو

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

صید کمندم

با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای

بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای

دکمه بازگشت به بالا