شبِ یلدایِ سردِ من ای کاش
گرم دیدار تو سحر می شد
بی خبر از تمام این عالم
با تو از عشق با خبر می شد
شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)
آقا شنیده ام همهء روضه هات را
در مجلس عزا غم و سوز صدات را
انگار بغض روضهء جدّت گرفته است
بعضی فرازهای دعای سمات را
در فراقِ تو گلستانِ دلم ویران شد
آسمان خشک، زمین بی خبر از باران شد
چشممان خشک شد از بسکه به راهت مانده
از غمِ بی خبری سینه ی ما نالان شد
تا دید چشمِ خشکم تصویرِ کربلا را
با زمزمش صفا داد ، این قلبِ بی صفا را
در شوق وصل جانان ، جان میدهم به صد شوق
(باشد که باز بینم ، دیدارِ آشنا را)
اسیرم من به چشمانت، نگاهی روزی من کن
دمی آغوش مهرت را، بر این آواره، مأمن کن
نباشی، روزگار عاشقت تاریک تاریک است
شب ظلمانیام را با فروغت، روز روشن کن
خلاصه عرض کنم حال گریه دارم را
دلا بسوز که گم کرده ام نگارم را
نشسته ام سر راهت بلند میگریم
مگر که گوشه چشمی کنی هوارم را
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت
پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت
بنای سوختن امشب اگر نداشته باشد
چه بهتر است که پروانه پر نداشته باشد
نه سرزنش نکنید..،این دلی که سوخته شاید
به غیر آه کشیدن هنر نداشته باشد
ای باوفاتر از پدرم! یَابنَ فاطمه!
افسوس، از تو بیخبرم، یَابنَ فاطمه!
من میکنم گناه و تو شرمنده میشوی
من را ببخش، در به درم، یَابنَ فاطمه!
درمانده ام و مانده دمی مختصر از من
غیر از تو رفیقی نگرفته خبر از من
اهل سحر و مَرد مناجات نبودم
گر نیمه ی شب آه کشیدم بخر از من
شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده
دلم ز شدّتِ هُرمِ فراق آب شده
«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»…
گناه کاریِ من،بین ما حجاب شده
ستم کش های عالم را امیدی نیست باور کن
به جز روی گلِ مهدی نویدی نیست باور کن
مپیچ از بهر هیچ ای جان به دور آرزوهایت
که جز گیسوی او صبحِ سپبدی نیست باور کن