در غفلت کبرا شب و روزم سپری شد
نام تو فقط لقلقه ی روی زبان است
ای سفره ما را نمک سفره ی تو بس
چیزی که برایت همه داریم زیان است
در غفلت کبرا شب و روزم سپری شد
نام تو فقط لقلقه ی روی زبان است
ای سفره ما را نمک سفره ی تو بس
چیزی که برایت همه داریم زیان است
آنکه آلوده است و پست منم
آنکه با دست خالی است منم
آنکه زد توبه را شکست منم
آنکه با هرکسی نشست منم
صبحانه غم ناهار جنون غصه شام من
دیدی چهقدر بیتو جهان شد به کام من؟
قطب شمال و قطب جنوب زمین شدیم
نصفالنّهار اگر که بیفتد به دام من
اگر آن یارِ پنهانی ، به کف گیرد دل ما را
به تیغ انتقام او ، دهم دست و سر و پا را
نه هستم ترک شیرازی، نه هستم حافظ و صائب
فقط در دل نهادم من، از اول مهر مولا را
مهدیا! بوی ظهورت بر دل و جان می رسد
انتظارِ سینه سوزت کی به پایان می رسد؟
کوچه های شهر را با اشک می شویم هنوز
چشم در راهم، که آن جانانه جانان می رسد
از همه نام جهان بی سر و پا ما را بس
بـهــره ی ما ز بــقـا روز لــقـا مــا را بـس
ببریدم ز جهان و غم بی مقدارش
لفظی از سوی تو ای یار (بیا) ما را بس
بی تو چقدر غصه به عالم اضافه شد
باران گرفت و بر دل من غم اضافه شد
بالا گرفت دردم و بر زخم انتظار
با دست مهربان تو مرهم اضافه شد
چقدر منتظر و بی قرارمانی تو
شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو
حضور گرم تو احساس می شود دائم
همیشه و همه جا در کنارمانی تو
اول از نور رخت آینه را حیران کن
هر چه خواهی پس از آن چهره ز ما پنهان کن
نتوانستم اگر بوسه به دستت بزنم
بلدم پات بیُفتم به من اطمینان کن
من از این دنیای نیرنگ و فریب
آمدم سوی غریب بن غریب
نوکر سرخورده ات برگشته است
باز کن آغوش خود را ای حبیب
شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری
هزاران ساعتش وَللّهِ می ارزد به بیداری
سحر از تاب گیسویَت به گوش باد گفتم..،گفت:
عجب یاری عجب یاری عجب یاری عجب یاری
می رسد از سوی تو لطف زیاد فاطمه
رزق و روزی مرا دست تو داده فاطمه
سود دنیا را نمی خواهم، دعایم کن فقط
ریخته در سفره من استفاده فاطمه