دل سپردم به مِهر مَه رویی
گرچه آلوده و خرابم من
عرش اعلا اگر شود جایم
خاک پایِ ابوترابم من
شعر مدح و مناجات
به سرم زده که سری به محضر ذوالفقار بیاورم
بنشینم از سرشب به مسجد و ذکر یار بیاورم
و دودست سائل خود مقابل سفره دار بیاورم
سخن از علی اگر آمده دل بی قرار بیاورم
به تو امیرِ کبیرِ غدیر می گویند
به نوکران تو عَبدُالاَمیر می گویند
به گرد و خاک مسیر تو کوهِ سر به فلک
به کوه , پیش تو سنگی حقیر می گویند
بهار آمده و زرد مانده حاصل ما
هنوز قحطی لبخند توست مشکل ما
اگرچه کوچه ی ما رخت سبز پوشیده
هنوز رنگ عزاخانه هاست منزل ما
دست هر آشفته ای پیش شما رو میشود
عطر پاک جامعه از سامرا بو میشود
در مرام اولیا یک ذره هم تبعیض نیست
شیر هم در محضرت مانند آهو میشود
سین مثل “سحر” و “سردی عفوی نایاب”
سین “سجاده ی زوار” میانِ “سرداب”
سین “سائل” شدن حاتم و لطف ارباب
“سامرا”, “سینه زدن” تحت شعاع مهتاب
باید چه گفت مدحت شاهی عظیم را؟
کو شعر تر که وصف کند این حریم را؟
کو یک گره که باز نگردد به دست او؟
کو حاجتی که خسته کند این کریم را؟!
مستیِ من امشب شده چندین برابر
چون روی لب دارم مداوم نام حیدر
جایی بنا باشد اگر شعری بخوانیم
مدح امیرالمومنین باشد چه بهتر
رفیق گمشده ات را بخواه برگردد
امید دارد از این کوره راه برگردد
نگاه توست که من را به راه آوردست
خدا نکرده اگر آن نگاه برگردد….
این آخرین روز است از سالی که دارم
شرمندگی مانده از احوالی که دارم
حال مرا تغییر ده یا احسنالحال
آشفته هستم با همین حالی که دارم
از سوز عشق دیده ی گریان گرفته ایم
مثل هوای سرد زمستان,گرفته ایم
آتش دوای درد دل داغدار ماست
از دست شعله نُسخه ی درمان گرفته ایم