شعر مدح و مناجات

شاه عشق

قدرت به دست کیست به دستان حیدر است
او شاه عشق و شاه شفیعان محشر است
همپای جبرئیل سفر میکند به عرش
آنکس که خاک پای غلامان قنبر است

کعبه اش بود و ز شب تا به سحر ماتش بود

 

کعبه اش بود و ز شب تا به سحر ماتش بود
دخترش بود و به حق مادر ذراتش بود

او سه آیه است ولی تا دم آخر احمد
مست و مبهوت, ز زیبایی آیاتش بود

دلــم هــوایِ مناجاتِ کـربلا کرده

 

دلــم هــوایِ مناجاتِ کـربلا کرده
هوایِ زمزمه در بابِ قبله را کرده

دوباره ذکرِ لَبَم بِاالحسین العفو است
غلامت عزت از این روضه دست و پاکرده

شب‌های جمعه کرب و بلا

فرقی نمیکند که چرا فرق میکند!
شب‌های جمعه کرب و بلا, فرق میکند

حتی گدای کرببلا, هر چه هم ندار
با یک گدای بی سر و پا فرق میکند

لا یمکن الفرار

پرونده ام شده است پر از اشتباه, آه
شرمنده ام از این سر و روی سیاه, آه

حمد شفا برام بخوانید نیمه شب
دل مرده ام ازین همه کوه گناه, آه

رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام

 

با نگاهی از کرَم سرشار٬ حالم را بپرس
خسته ام این روزها بسیار٬ حالم را بپرس

رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام
سوختم در حسرتِ دیدار٬ حالم را بپرس

مثل زلیخا هیچکس تاوان نداده

 

 

با سوختن شام وصالش را سحر کرد
مارا غم پروانه خیلی خونجگر کرد .
مشتاق شمعى , عاشقى را هم بیاموز
باید که گاهى مثل پروانه خطر کرد .

برگرد

 

 

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز

بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

سلام حیدر تو بی جواب ماند

رویت عجیب مثل پدر باوقار بود
جبریل از وقار تو در احتضار بود
الحق وجود پاک تو در بیت مرتضی
زینت برای حیدر دلدل سوار بود

خاک قدوم تو جَبَل اقتدار ها

 

 

ایوان تو قرارِ دِلِ بی قرار ها
در گوشه چشم توست شکوه وقار ها

گر جوی خون طلب کنی از عاشقان خویش
صف می کشند در نظرت جان نثار ها

یا عزیز الله

من گریه میکنم که مصفا کنی مرا
شاید غبار چادر زهرا کنی مرا
ابن الکریم بر در تو سائل آمده
دور از کرامت است ز سر وا کنی مرا

شده ام حیدری

آفـریدند مرا سـینه برایت بزنم
هر کجا نامِ تو آمد به لبم شد وطنم

عزت این است که در روضه یِ تو جان بدهم
دولت این است که از غصـه یِ تو جان بکَنم

دکمه بازگشت به بالا