چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد
محرم و صفر و فاطمیه, نه هر روز
دل تو لحظه ای از غم جدا نخواهد شد
چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد
محرم و صفر و فاطمیه, نه هر روز
دل تو لحظه ای از غم جدا نخواهد شد
ما بین بچههای علی فرق نیست که
ترس یزیدیان همه “اصل ولایت” است
بر خاک میکشند تو را این حرامیان
این بیحیا شدن همهاش از لجاجت است
به هر در کوفتم, انگار راهی نیست
به غیر از بی پناهی که پناهی نیست
سکونت در جهنم کرده هر کس که
به سمت آتش عشق تو راهی نیست
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا, کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
سلام صاحب الزمان, سلام بر حریم تان
به صد امید هر سحر سلام می دهیم تان
بهار می شود دل خزان برگ ریزمان
صبا اگر بیاورد به شهر مان شمیم تان
آقام لب تر کنه تا سر بیارم
به پای روضه چشم تر بیارم
نمیدونم چرا دستم نمیره
لباس مشکی ام رو در بیارم
چنان بخشیده حق بر فاطمه نام عزیزش را
که حتی برده بالا عزتش شأن کنیزش را
بساط فیض عالم بر رضای فاطمه بند است
مقرب می کند زهرای اطهر مستفیضش را
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمُردم پس از محرمتان
لباسِ مشکی من یادگاری زهراست
چگونه دل کَنَم از آن؟ چگونه از غمتان؟
نام حسین سینه زنان را یکی یکی
با گریه گرد کرببلا جمع میکند
نزدیک شصت روز خودش سفره پهن کرد
این سفره را امام رضا جمع میکند
اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام
پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام
گرچه چشمان مرا اشک غمت پر می کند
تا قیامت بر غمت چشمم تفاخر می کند
می رسد آن روز که نان شب هجر تو را
رونق بازارت ای خورشید! آجر می کند
پنهان کنم چگونه هویدایی تو را
یا بین سینه شرح دل آرایی تو را
ظرف مرا شکستی و حالا نشسته ام
تا رو کنم حکایت لیلایی تو را