هر کسی با سر زلف تو قراری دارد
همه ایام دلش حال بهاری دارد
آن که دل کنده ز دنیا و تعلق هایش
مثل تو دلبر و دلدار و نگاری دارد
شعر مدح و مناجات
باید برای از تو سرودن وضو گرفت
یک گوشه ای نشست و به لب ذکر هو گرفت
با پای دل مسافر صحن عتیق شد
آنجا ز دست ساقی کوثر سبو گرفت
بیمارم و دنبال شفا آمده ام
محتاجم و در پی عطا آمده ام
سوگند به تک تک کبوترهایت
با آرزوی کرب و بلا آمده ام
محمدحسن بیات لو
طره مویی که افسون شد , بُلندش می کنند
زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند
می برند و در حیاط خانه جایش می دهند
آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند
با اینکه می دانست از اول بی وفایم
با اینکه عبدی رو سیاه و بی نوایم
شاه خراسان باز ذره پروری کرد
آقا اجازه داد در صحنش بیایم
پیش پای من اگر چه راه غیر از چاه نیست
شکر, اما دستم از دامان تو کوتاه نیست
از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم
تازه دیدم تا بهشت آنقدر ها هم راه نیست
هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود, خریدار زیاد است
من دربهدر پنجره فولادم و دیریست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است
جایی که میگیرند دست ناتوان را
پیرِ زمین افتاده دارد آسمان را
تطهیر شد هرکس که وا شد پایش اینجا
دیدند مردم حکمت آب روان را
عاشقی کردن من جز غم و آزار نشد
دل من سوخت که دلداده ی دلدار نشد
من خطا کردم و او دید مرا, رد شد و رفت
باز گل کاشت و این نوکر بد , خوار نشد
روزگارم با غلامى على سر میشود
هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود
شیخ می آید حرم,گمراه می آید حرم
با تمام زائرانش راه می آید حرم
هیچ فرقی نیست بین زائرانش چونکه هم
بنده می آید حرم , هم شاه می آیدحرم
ما نوکران نوکر سلمان و قنبریم
از شیعیان صادق آل پیمبریم
شکر خدا که فاطمه ما را خریده است
شکر خدا که گرد و غباری بر این دریم