بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
چشم ما خشک است و چشم یار گریان مانده است
ما پشیمان نیستیم و او پریشان مانده است
آنقدر از دست مردم غصه خورد و غصه خورد
رفته است از شهرها و در بیابان مانده است
شدم از قبل, مست و شیداتر
نیست از چشم من که دریاتر
پیش شاهان مقام و مرتبه ى
نوکری بوده است بالاتر
یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد
عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد
بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو
رخت غلامی تو مرا هم امیر کرد
در طریقت با ادا بودن نمى آید بکار
از عبودیت جدا بودن نمى آید بکار
تا زمانى که نگاه ما بدست مردم است
روز و شب گرمِ دعا بودن نمى آید کار
ما گم شدگانیم به دنبال شماییم
دلبسته ی موی سیه و خال شماییم
درهر دو جهان شکر, فقط مال شماییم
ما جمله دخیل نخی از شال شماییم
آدمی بندگی اش هست قشنگ
بنده شرمندگی اش هست قشنگ
هرکس از مرگ ندارد پروا
چه قدر زندگی اش هست قشنگ
بی قرارم…این دل شیدا نجاتم می دهد
گریه هایم در دل شبها نجاتم می دهد
درد عشق از اولش هم سهم این بیچاره بود
یار می خواهد مرا؟ آیا نجاتم می دهد؟
خانه ای در پس این قافله تنها داری
هیچ کس با غم شهر تو ندارد کاری
بی شک این بغض نفس گیر , مداوا نشده
نیست در پوچی انصاف همه انکاری
دم از پرواز زد شعرو همه بال و پرم زخمیست
دم از آتش زدو دیدم,همه خاکسترم زخمیست
سعادت جز نوشتن را , ندارد شاعری تنها
غروب جمعه ها دیدم , دعای مادرم زخمیست
دارم امید پای قدوم تو جان دهم
بهر تو یار عاشقی ام را نشان دهم
سودی نشد از آن همه دلدادگی به غیر
دیگر در این زمینه نخواهم زیان دهم
او تا نفس کشیده من انگار طاهرم
وقتی که با امام زمانم معاصرم
چون آینه غبار گرفته ست باطنم
از بسکه هر دقیقه رسیدم به ظاهرم