آمدم در پناه چشمانت
زایر هفت اسمان باشم
باقر علمِ ال پیغمبر
امدم در کلاستان باشم
شعر مدح و مناجات
بخشش و جود و کرم در انحصار مجتبی ست
گردش مهر و ملک دور مدار مجتبی ست
خانه اش مهمان سرای مردم بیچاره بود
نان گرم و روی خوش اینها شعار مجتبی ست
بچه گی کرده ام, پشیمانم
من ندانسته شیطنت کردم
بغلم کن دوباره مثل قدیم
رو نگردان زمن, غلط کردم
من خاکِ پای نوکرانت هم که باشم ,
دنیا و عقبایم , پُر از امّیدواری ست…
لطفی نما تا قدرِ عشقت را بدانم…
این هدیه های تو به بنده , چوبکاری ست!
پوریا باقری
به تمنای طلوع تو زمان چشم به راه
به هوای نفست کون و مکان چشم به راه”
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم ؟تا چه زمان چشم به راه؟
غم فراق تو اصلاً برام کم نگذاشت
لبم که خواست شکایت کند دلم نگذاشت
همیشه درد دلم با تو نیمه کاره گذشت
لبم که باز شد این دفعه گریه ام نگذاشت
تاریکی ام, تا نور یارمه جبین نیست
بی تو گل زهرا, بهاری در زمین نیست
امسال هم با جمعه هایش می رسند و…
تقویم هم بی تو به غیراز نقطه چین نیست
هرکس که شد غلام تو با احترام شد
پس خوش بحال آنکه برایت غلام شد
فردا فقیر کویتو آقاست در بهشت
قنبر به لطف نام تو عالی مقام شد
قرّه العین مرتضی زهرا
بهجه القلب مصطفی زهرا
می شوم بنده زاد خانه ی او
میروم تا به عرش با زهرا
خسران زده است هر که توکل نمی کند
بر خاک چادر تو توسل نمی کند
یا بلبلی که طوف سر گل نمی کند
قلبم میان سینه تحمل نمی کند…
ﻗﺮﺁﻥ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﺁﯾﻪ ﯼ ﻣﺤﺸﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ ﺯﻓﺎﻃﻤﻪ(ﺱ) ﺳﺮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
رو زدم باز چون گـدا به علی
تا شود حاجتم روا به علی
چون سپرده ست اختیار مرا
حضرت “واهبُ العَطا”به علی