خسته تر از آنم که فردایی بخواهم
مثل خودت هستم که تنهایی بخواهم
من پیش چشم خویش هم افتادم از چشم
پیش شما که جای خود, جایی بخواهم !
شعر مدح و مناجات
چندیست زیارتِ حرم می خواهم
از فاطمه احسان و کرم می خواهم
چندیست قدم زدن به عشقت بانو
در طولِ خیابانِ اِرّم می خواهم
کریم هستی و الطاف بی حدی داری
میان ما به کرامت زبانزدی داری
گداست در به در رزق خود ولی اینجا
شما به سمت گدا رفت و آمدی داری
تا خانه ام از عطرِ دلْ انگیز تو خالی ست
گُلهایِ تَـنِ باغچـه , مثل گُلِ قالی ست
پژمردگی چهره ی گُل را عجبی نیست
وقتی که قد سرو در این باغ , هلالی ست
هرجا حضور اهل بکا فوق العاده است
معلوم می شود که فضا فوق العاده است
در مجلسی که زمزمه و شور و گریه هست
بی شک نگاه مادر ما فوق العاده است
سر بازار عاشقی آقا , اشک نم نم چقدر می ارزد؟
وسط ازدحام گوهر شاد دل پرغم چقدر می ارزد؟
در بساطم نمیشود پیدا غیر آهی و اشک و تقصیری
قیمتش را خودت معین کن همه در هم چقدر می ارزد؟
صحن , یکباره به آوای تو برمی خیزد
جمعیت پیش قدمهای تو برمی خیزد
تو فلج بودی و ارباب شفایت داده
صحن پیداست که در پای تو برمی خیزد
خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمان مرگ خزانِ بهارها برسد
نشد اگر برسم من به پای بوسی تو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد
شهر آلوده , دل آلوده , نفس آلوده
از سیاهی پرم گشته قفس آلوده
بال من را نپسندید هوای حرمت
این کبوتر شده دور از تو ز بس آلوده
پر از متانت سبزی وقار داری تو
درخت نور به هر لحظه بار داری تو
نفس نفس زدن نفس من به خاطر توست
که ریشه در نفس بیقرار داری تو
سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم
برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست
دوباره در وسط راه بین جاده تو
نشسته ایم بنوشیم ما ز باده تو
چقدر جود و کرم هست بین این خانه
چقدر خوب و کریم اند خانواده تو