شعر مدح و مناجات

دستم بگیر تا که بهشتم بنا شود

دستم بگیر تا که بهشتم بنا شود

شاید سرم قبول کنی خاک پا شود

بالی بده که بال بگیرد اسیر تو

شاید کبوترِ حرمِ کربلا شود

نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم

نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
بر دل نوشتم: “دوستت دارم…” گذشتم

عشق است و عاشق هرچه دارد نذرِ عشق است
از مادرم, دار و ندارم هم گذشتم

شب جمعه شد,باز دلا کربلاس

شب جمعه شد,باز دلا کربلاس
دلای حسینی همه نینواس
داره میرسه مادری قد کمون
یه لشگر به همراهش از انبیاس

من از دلدادگان وادی عباس آبادم

من از دلدادگان وادی عباس آبادم
کنار گنجنامه زندگی کردند اجدادم

دلی بی انتها دارم,چنان غار علی صدرم
اگر چه تیره ام اما,نگاهت کرده آبادم

چاره ی آبادی در این کویر مستجیرم مستجیرم مستجیر

چاره ی آبادی در این کویر
مستجیرم مستجیرم مستجیر
لحظه ای از ما نگاهت را نگیر
بر فقیر بن فقیر بن فقیر
ای که دستت می رسد دستی بگیر

چون درختی که تبر خورد و در آخر در شد

چون درختی که تبر خورد و در آخر در شد
آخرش حاصل پرواز کبوتر, پر شد

نَسَبِ گنبد و مرقد به تولای حسین
دو النگوی سر عقدِ دوتا مادر شد

اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم

اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم
اسیر تنگی تلخ مُغاک‌ها بودم

اگر رسیدی و دیدی شهیدتان شده‌ام
منم یکی ز همان بی‌پلاک‌ها بودم

امانم را بریده دیگر این شبهای حیرانی

امانم را بریده دیگر این شبهای حیرانی
از این ابادی شهری که پر گشته ز ویرانی

خدا می دانداین نفس من اتش زد به احساسم
و الا چار فصل سینه ی من بود بارانی

عقیده ی همه یاران به اتفاق این است

عقیده ی همه یاران به اتفاق این است
که اشک شور بیاد حسین شیرین است

کنار قتلگه او به گریه جان دادن
ز وعده ها که به خود داده ام یکی این است

گمان منم که از این انتظار خواهم مرد

گمان منم که از این انتظار خواهم مرد

نمانده در دل و جانم قرار خواهم مرد

جهان و هر چه در ان است به چنگ پائیز است

ومن فقط به امید بهار خواهم مرد

اقبال عجم بود قدم رنجه نمودید

خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد

آبادی ما رو به فنا بود, که دیدیم
از یمن قدم هات, گلستان شده باشد

زینب که سینه او خود مدفن حسین است

زینب که سینه او خود مدفن حسین است
روحش چنان لطیف است گویا تن حسین است

یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!!!
دست سنان و اخنس بر دامن حسین است

دکمه بازگشت به بالا