شعر مدح و مناجات

سیاهیه غمت از این دل سیاه نرفت

سیاهیه غمت از این دل سیاه نرفت
بخاطر غم تو از گلویم آه نرفت

به جرم عشق مرا پیش یار دار زدند
سر کسی به روی دار بی گناه نرفت

دارم به سر هوای تو یا ایهاالغریب

دارم به سر هوای تو یا ایهاالغریب
دارم به لب نوای تو یا ایهاالغریب

حسرت به دل نشسته ام و زار می زنم
در داغِ کربلای تو یا ایهاالغریب

آشفته ام شبیه دلِ بی قرار ها

آشفته ام شبیه دلِ بی قرار ها
بی رنگ و روست,روی تمام بهار ها

از آینه نمی شود هیچ انتظار داشت
وقتی نشسته است به رویش غبار ها

از روزهامن جمعه ها را دوست دارم

از روزهامن جمعه ها را دوست دارم
این جمعه های آشنا را دوست دارم

هر صبح جمعه ندبه می خوانم برایت
ازکودکی ام این دعا را دوست دارم

دل چون مدائن در پی امداد می گردد

دل چون مدائن در پی امداد می گردد
پلکی بزن ویرانه ها آباد می گردد

گاهی شکار عمراً بیاید سمت دام اما
گاهی خودش دنبال یک صیاد می گردد

روی دوش هرکه پرچم رفت عالم را گرفت

روی دوش هرکه پرچم رفت عالم را گرفت
سفره داری میکند دستی که پرچم را گرفت

خنده هایش در شلوغی قیامت دیدنی است
هرکسی یک ذره رنگ و بوی این غم را گرفت

برای مدح حیدر در دهان خود زبان دارم

برای مدح حیدر در دهان خود زبان دارم
ازین رو بر لبم هر دم کلامی در فشان دارم
دخیل جان خود را بر در این آستان دارم
رگ حبل الوریدم را به دستش ریسمان دارم

بی شک فراق از یار را یعقوب می فهمد

بی شک فراق از یار را یعقوب می فهمد
در عمق آتش سوختن را چوب می فهمد

دل صیقلی باشد همیشه رونقش برجاست
این اصل را فیروزه ی مرغوب می فهمد

میخرم برجان خود دردوبلای روضه را

میخرم برجان خود دردوبلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد

کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد

دلم گرفته شبیه غبار کرب وبلا

دلم گرفته شبیه غبار کرب وبلا
شدم اسیر نگاه نگار کرب وبلا

دوباره قافله رفت و شدم پریشان دل
نشد دوباره شوم هم جوار کرب وبلا

پای هرروضه ی توگریه نمودن زیباست

 پای هرروضه ی توگریه نمودن زیباست
 از گدایان سر  کوی  تو  بودن زیباست
جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست
نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست

دکمه بازگشت به بالا