آخرش دیدی چه آمد بر سرم؟کاری بکن
ای امید قلب و چشمـــان ترم کاری بکن
تا که از چشمت نیوفتادم بیا و زودتر
باز هم از روی احسان و کرم کاری بکن
شعر مدح و مناجات
گنبد طلای شاه را از دور می بینم
گلدسته را با حالتی مغرور می بینم
دور و برم تاریکی مطلق,ولی اینبار
در روبرویم عالمی از نور می بینم
همه شب به یاد رویت نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب به شوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
فهم هر کس که رسیده خاکسار زینب است
قلب ما گر درد دارد بی قرار زینب است
چشم ما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد
مثل چشمه, چشم شیعه اشک بار زینب است
گاه نعمت گاه کیفر سر به راهم می کند
گاه یک لبخند دلبر سر به راهم می کند
دیده ام پرواز را گر چه زمین گیرم ولی
بال و پر های کبوتر سر به راهم می کند
منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام
از طفولیتم ارباب گرفتار توام
نیستم مستحق این همه لطف و کرمت
تا نفس میکشمای شاه بدهکار توام
مرغ خیالم را به سویت باز پر دادم
هر جا نشستم از تو و عشقت خبر دادم
دارو ندارم را فقط با یک نظر دادم
با یک نگاهت قلب خود را سر به سر دادم
برای خرمن آهم حریق میخواهم
رکاب چشم که دارم عقیق میخواهم
عطای چشمه ی اشکی… شهید اشک روان
چو عمق فاجعه هایت عمیق میخواهم
فقیرم نوشتید, من راضیم
به این شب به شب در زدن راضیم
دل من شکسته ست چیزى بگو
بوالله حتى به ” لن” راضیم
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
کودتا کرده به عالم خواهر تو یا حسین
در دو عالم بوده زینب یاور تو یا حسین
زندگی خویش را وقف تو کرده از ازل
زینبی که نام او گشته ست احلی من عسل
امین حضرت یکتا چرا نمی آیی
چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی
پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید
اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی