از تو به یک اشاره و از ما سری بلند
در سایه سار دلبریت دلبری بلند
دستی بزن به مس که طلا میکند درست
در بین حرفه کاری تو زرگری بلند
از تو به یک اشاره و از ما سری بلند
در سایه سار دلبریت دلبری بلند
دستی بزن به مس که طلا میکند درست
در بین حرفه کاری تو زرگری بلند
اى حاجت محتاجترینها, آقا!
اى ذکر دخیل بستنم, یا آقا!
یک لال کنار پنجره پولادت
یکدفعه صدا میزند: آقا! آقا
علی اکبر لطیفیان
قران درون نام مولا شد خلاصه
افتاده ای با ذکرتو پا شد خلاصه
بی چیز در کوی تو دارا شد خلاصه
نامم میان نوکران جا شد خلاصه
این بار هم بیا و دو چشم تری بده
بالم شکسته است تو بال وپری بده
حالا که قصد کرده دلم در به در شود
از آن شراب کهنه ی خود ساغری بده
زانو زدم همیشه که استادی ام کنی
هستم خراب تو؛ که تو آبادی ام کنی
اصلا مریض می شوم و درد می کشم
با شوق اینکه پنجره فولادی ام کنی
یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی
محمد کاظمی نیا
با اخم, رؤیای مرا پر پر نگردان
کار مرا با این گنه,یکسر نگردان
من را اسیر درگه دیگر نگردان
پس التماست میکنم,رو بر نگردان
کاری نکرده نام ما را گدا نوشتند
در جمع نوکران آل عبا نوشتند
من که به قدر کلب کوی علی نبودم
اصلا کسی نبودم من را چرا نوشتند؟
کاسه ی صبرم دگر لبریز شد آقا کجاست؟
این بهار زندگی پاییز شد آقا کجاست؟
سالها دنبال ذکری خاص گشتیم آخرش…
بهر بیماری ما تجویز شد: آقا کجاست؟
هفته ها رفت و چشم انتظارم
« ای قلم سوز لَرین دَه اَثَر یوخ »
ای نسیم سحر گاه جمعه
« آشنا دَن مَنَه بیر خَبَر یوخ »
غبار مقدم تو , توتیای چشمانم
ز هجر تو شده ابری هوای چشمانم
سحر که سفرۀ دل وا کنم به راز و نیاز
فقط وصال تو باشد دعای چشمانم
دربدرم شبیه دل از دست داده ها
تاول زده ست پاى من از دست جاده ها
در این طریق خار بیابانم آرزوست
در آبله ست آبروى ما پیاده ها