شعر مدح و مناجات

ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﮐﻮﺛﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

 ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﮐﻮﺛﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

ﺟﺰ ﺍﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

ﺟﺰ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

ﺍﺯ ﮐﻌﺒﻪ ﺟﺰ ﻋﻠﯽ ﺍﺣﺪﯼ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﯽ ﺣﯿﺪﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ

بگو گلوی تو شمشیر خورده یا نیزه ؟

اگر چه حوصله ی شعر سر نیامده است
قلم ز عهده ی مدح تو بر نیامده است

به شهد غنچه ی لبهای سرخ تو سوگند
گلی شبیه تو از خاک در نیامده است

دلخوش به بالحسین شب قدر گشته ام

مرغ دلم دوباره هوای سفر گرفت
اشفته تر ز پیش شد و بال و پر گرفت

من بی خبر ز عالم بالا نشسته ام
باید ز حال بی خبران هم خبر گرفت

ما بدون "حسین" نابودیم

روزگاری پر از صفا بودیم

 مرد میدان  هر بلا بودیم

دورمان هر چه بود خوبی بود

از دروغ و ریا جدا بودیم

برای درد اگر که دوا گذاشته اند

برای درد اگر که دوا گذاشته اند
دوای درد مرا در بلا گذاشته اند

کرامت علوی ها تمام ناشدنی ست
هنوز هم سر سفره غذا گذاشته اند

مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام

مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام
عهد , تنـها با امیرِ مُلکِ دلـها بسته ام

ذرّه ای خاکم که دارد وسعتی درحدّ دشت
قطره ای ناچیزم و خود را به دریا بسته ام

وقت خوش دعا شده , دست مرا بگیر

وقت خوش دعا شده , دست مرا بگیر
درهای خیر وا شده دست مرا بگیر
کرده جواب هر کس و ناکس مرا خدا
این درد بی دوا شده , دست مرا بگیر

یادت دلیل گریه‌ی پنهانی من است

یادت دلیل گریه‌ی پنهانی من است

نامت انیس این دل زندانی من است

نـیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا

بـار‌  گناه  علت  پـنهانی  من است

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد
لحظه ی تودیع مهماندار و مهمان می رسد

آسـمان چشـم های عاشـقان ابـری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد

روی دوشم کوله باری از گناهه آخدا

روی دوشم کوله باری از گناهه آخدا

سرمو پایین گرفتم روم سیاهه آخدا

خودمم خسته شدم بس تو گناه پرسه زدم

دستمو خودت بگیر پام لب چاهه آخدا

حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا

حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا

از پا نشسته ام تو دگر پا مزن خدا

هر چند روسیاهم وعاصی ولی بیا

از کار من تو پرده به بالا مزن خدا

از مالک وجودم کی می توان بریدن

از مالک وجودم کی می توان بریدن
چندی به غم سرودن تا کی تو را ندیدن

تقویم لحظه ها را با هر نفس شمردم
در آرزوی آنکه آنی به تو رسیدن

دکمه بازگشت به بالا