نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید
نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید
تا گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش
دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید زخم بازویش
صحن نجف؛ یاسین و الرحمن چه می چسبد
جاری شدن در کوثر قرآن چه می چسبد
وقت زیارت خوب می فهمم که با مولا
همسایگی در روضه ی رضوان چه میچسبد
سخن ما همه از طره گیسوی تو بود
از لب لعل تو واز خم ابروی تو بود
هر کجا پا که نهادند همه خوبان جهان
صحبت از روی تو و موی تو و خوی تو بود
خدا نوشت تو را بر سر جهان باران
تویی حسین”ع” امیر همه طمع کاران
طمع به عشق تو کردم اگر گنه کارم
تویی الهه ی عاصین این گنه کاران
وقتش رسیده نوکرتان جان فدا شود
یک روز نذر روضه خون خدا شود
وقتش رسیده حال و هوایی عوض کنم
این قلب کوچکم ز شما در عزا شود
تقویم هم دیگر تماشایی ندارد
وقتیکه جمعه , صبح زیبایی ندارد
حبس دعای من مرا درگیر من کرد
در این منیت ها خدا جایی ندارد
با حضور شیر حق خیبر سپر انداخته
دست خطی مرتضی بر روی در انداخته
حیدر آمد, حیدر آمد, در میان معرکه
لرزه ای در قلب دشمن این خبر انداخته
معجزاتی که از این عشق , تو و من دیدیم
آنچنان بود که حتی به شنیدن , دیدیم
اَشک , در دیده ی ما بود ولی خندیدیم
به خدا بی نمکِ فاطمه می گندیدیم
با حسین بن علی گشت عسل , سرکه ما
رو به دریای غمش رود شده برکه ما
در حریمت علم وعرفان هیچ نیست
بی وِلایت, صوت قرآن هیچ نیست
کعبه با نام تو معنا میشود
در زمین غرق تماشا میشود
دست دل می زنم به دامانت
می سرایم برای چشمانت
ای که رحمت, شبیه به باران
می چکد از میان دستانت