ماسوا هست پریشان اباعبدالله
عاشق و بی سر و سامان اباعبدالله
حق گواه است که پاینده و جاوید شود
هرکه جان داد به جانان اباعبدالله
ماسوا هست پریشان اباعبدالله
عاشق و بی سر و سامان اباعبدالله
حق گواه است که پاینده و جاوید شود
هرکه جان داد به جانان اباعبدالله
تویی که صنع خدایی و خالق احدی
نیازمند خدا و به خلق او صمدی
تو نقطه ی ب ی بسم اللهی و قرآنی
امید شیعه ی خود وقت قصه ی لحدی
عشق گیرای تو یک عالم مسلمان ساخته
از دل زردشت یک عاشق چو سلمان ساخته
نیست دنیا جز کویری خشک و بی آب و علف
برکت نور تو نعمت را فـراوان ساخته
کیست حیدر (ع) که فلک مات تماشای رخش
همه ذرات بود بنــده سیمــای رخش
آمـد از کعبـه برون تا همگان دریابند
سینه چاک ابدی و ازلیند نکویان رخش
مادرم فاطمـه مظلوم ترین در دنیـاست
بخـدا واژه مـادر همه جا بی همتـاست
بس که او ازهمه چیزو همه کس دلبـرده
زین سبب گفت نبی, فاطمه قلب طاهاست
مرد نبرد است علی چون سپرش فاطمه است
نون و قلم حیدر است و اثرش فاطمه است
رو به حیاط دل فاطمه سر می گذاشت
چون که نسیم خوش هر سحرش فاطمه است
جان را فقط به مقدم جانان فدا کنید
قد رافقط به محضرمولا دوتا کنید
فرقی نمی کند که بگویید علی علی
یا در رکوع وســجده خدایا خدا کنید
همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است
تنها دلیل کثرت شاعر تویی, ولی
هر قدر شعر گفته شده تا کنون, کم است
دارد بهانه این دل, آهش اثر ندارد
دیگر هوای یارم , بر دل گذر ندارد
آن کس که همنشین, من بود یک زمانی
دیگر ز من بریده, بر من نظر ندارد
دلتنگ بودم در دلم بدجور غوغا بود
دلتنگ او که نام او سلطان دلها بود
عزم سفر کردم سفر تا خانه دوست
چون رود در جریان مسیر سمت دریا بود
پسر فاطمه هر بار مرا می بخشد
با همین مرتبه صد بار مرا می بخشد
حال او بد شده از هر عمل ننگینم
با همان حالت بیمار مرا می بخشد
گرفته قلبم و آه , هم مدد مرا ندهد
برای درد فراقت کسی دوا ندهد
براه مانده نگاهم بیا گل نرگس
کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد