شعر مدح و مناجات

عزیز دل بوتراب

دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟

ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد

سنی نداشت یک شبه مویش سفید شد

رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد

امام زمان عج

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست

بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

گدایی درِ تو

کنار سفره ی تو جا برای ماها نیست؟

مگر پناه دلی که شکسته اینجا نیست!

یقین قلبی ام اینجا مرا کشانده فقط

نگو که در حرم آقا برای من جا نیست

آفریده شد …

تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد

با راه رفتن تو قدم آفریده شد

خالق نشسته بود که مدح تو را کند

اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد

اینجا برات کرب و بلا می شود گرفت

از دست چشم های شما می شود گرفت-

هر آنچه که ز دست خدا می شود گرفت

وقتی مسیح خادم صحن تو می شود

یعنی ز خادم تو شفا می شود گرفت

گذر از کوچــه دلبـر

گذر از کوچــه دلبـر جگری می خواهد

نه فقط پای که جانانه سری می خواهد

خرمن سینه مجنون به نگاهی می سوخت

گرمی محفـل لیلی شــرری می خواهد!

به یمن مِهر تو

به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست

بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً

نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست

دل آواره

باز این دل آواره ی شیدا و حسن

یک نوکر بیچاره ی رسوا و حسن

شکی نبود که همزمان خلق شدند

هر سه لغت کریم و آقا و حسن

جانم حسن

ای کریم  دیار  تنهایی

خاک بوس  دَرَت شکیبایی 

حسنی تو, حسن, حسن اما

بیشتر از سه بار زیبایی

از بس که ندارم غمِ دیدار

از بس که ندارم غمِ دیدار شما را

گویا که رها کرده دلم کار شما را

آن روز نیاید که گناه منِ عاشق

آزرده کند چشم گُهربارِ شما را

سینه‌زن‌ها

سینه‌زن‌ها خون‌دل‌ها خورده‌اند

بار خود را تا به منزل برده‌اند

هر‌چه ما با او پی بیعت شدند

لفظ من‌ها ما شد و هیئت شدند

زینب است

یکتا دلیر عرصه ی عاشور, زینب است

پاک از پلیدی و ز گنه دور , زینب است

چون درک هیچ کس به مقامش نمی رسد

در کنه خویش , واله و مستور زینب است

دکمه بازگشت به بالا