فصل شکفتن شده است و بار ندارم
پیش ترازوى تو عیار ندارم
ابری ام و چشم اشکبار ندارم
هیچ شباهت به روزه دار ندارم
فصل شکفتن شده است و بار ندارم
پیش ترازوى تو عیار ندارم
ابری ام و چشم اشکبار ندارم
هیچ شباهت به روزه دار ندارم
خبر آمد رمضان است … خدا میبخشد
بیکم وکاست وبیچون وچرا میبخشد
معصیت کارترین باشی اگر با توبه
وسط بزم مناجات و دعا میبخشد
مجنون شدم اما غم لیلا ندارم
تشنه شدم راهی سوی دریا ندارم
دیروز من را حسرت یک عمر پُر کرد
در کوله ام جز نالهء فردا ندارم
باز هم با رحمتی مشهود بخشیدی مرا
تا که یک «العفو» گفتم زود بخشیدی مرا
اشکهایم راهیِ دریای غفران تو شد
غرق کردی بنده را در جود…بخشیدی مرا
مانند طفل لوسم دنبال یک بهانه
در محضرت رسیدم با اشک دانه دانه
من را به چوب قهرت هرگز ادب نکردی
با این که دیدی از من اعمال مجرمانه
من بی خبرم از تو و تو با خبر از من
سوزانده همین بی خبری ها جگر از من
یک عمر گذشتی و به آغوش کشیدی
این مرتبه هم رحم کن و در گذر از من
وای! بر آنکه سحر، دست به دامان تو نیست
در دلم هیچ غمی جز غم هجران تو نیست
هرکسی بر سر این سفره ی تو با ادب است
گرچه همچون من قحطی زده مهمان تو نیست
به چنگ آورده ام با خون دل پروانه بودن را
خدا از ما نگیرد نوکر این خانه بودن را
منم آن نوکری که، سوختن را دوست می دارد
غریبانه غریب بی کفن را دوست می دارد
نیاز نیست که جسم مرا تکان بدهند
به نام تو نه به من، که به قبر جان بدهند
به یادگیری ِ پرواز زیر ایوانت
به جبرئیل بگو چند آسمان بدهند؟
امیرزاده ی طاها ، بلند مرتبه شاها
عزیز سید بطحا ، بلند مرتبه شاها
امید ام ابیها ، بلند مرتبه شاها
دم هزار مسیحا ، بلند مرتبه شاها
من از تو دور، نگارم خدا کند که بیائی
چگونه اشک نبارم خدا کند که بیائی
تویی که بِه ز گلی ای گل همیشه بهارم
منم که کوچک و خارم خدا کند که بیائی
زخم بی بهبود ما را یک نگاهت لازم است
آسمان تار ما را روی ماهت لازم است
ما در این شهر هوس مجروح زخم فتنه ایم
شانه ی زخمی ما را تکیه گاهت لازم است