یا ولی الله
خوشابحال دلی که به دلبری برسد
به سفره ی کرم ذره پروری برسد
همه رعیت ارباب میشویم اما
غلام باادب اینجا به برتری برسد
کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد
به یک اشاره ی اقا به سروری برسد
اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست
در آخرت به مقامات بهتری برسد
به نیم قطره ی اشک محبتش ندهد
اگر خوشی دو عالم به نوکری برسد
شبیه فطرس درمانده غصه ای دارم
نشسته ام که مگر پر…نه…شهپری برسد
ز “قال باقر علیه السلام ” مست شود
اگر کسی به فیوضات منبری برسد
کسی که بر کرمش افتخار میکردند
اگر نبود خلائق چه کار میکردند!؟
قلم به دست گرفته رساله بنویسد
به نام حضرت جل جلاله بنویسد
مقید است به تحلیل کربلای حسین
کنار این همه مقتل , مقاله بنویسد
مقید است که تاریخ را ورق بزند
دوباره از غم تلخ قباله بنویسد
روایت سفرش سوی کربلا کم نیست
تمام روز و شب اش را به ناله بنویسد
میان روضه ی بازار شام میطلبد
که از نجابت طفل سه ساله بنویسد
تمام مرثیه هایش میان لفافه ست
به اشک چشم تر از “باغ لاله ” بنویسد
برای اینکه محرم به کربلا برسم
نشسته ام که برایم حواله بنویسد
کنار این همه ابر بهار گریه کنم
میان روضه ی او زار زار گریه کنم
دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد
دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد ؟!
همیشه مجلس روضه ش پر تلاطم بود
حسین گفتن او مزّه ای دگر دارد
مرور خاطره ها کار هر شب آقاست
چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد
چقدر پیر شده , خم شده , شکسته شده
به خاطر غم و غصه است , خب اثر دارد
چقدر این شب اخر به مادرش رفته
میان نافله اش دست بر کمر دارد
لهوف از غم یک صبح تا شبش,گفته
کجا کسی ز غم و غصه اش خبر دارد!؟
میان این همه ارثی که از پدر برده
اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد
همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است
چرا که روضه ی گودال زیر سر دارد
غروب روز دهم را نمی برد از یاد
شبیه خیمه شده , آه شعله ور دارد
به یاد کودکی اش از رقیه می خواند
چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد …
همین که خار نشسته به پای او کافی ست
خدا کند که دگر زجر دست بردارد
میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی
ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد
در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد
گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد
علیرضا خاکساری