دل من شور زد سراسیمه
آمدم از مدینه ای بابا
چه شده جان من به قربانت
بعد تو خاک بر سر دنیا
زهر کینه به خوردتان دادند
این جماعت چقدر نامردند
در همین هشت سالگی این قوم
بر تنم جامهء عزا کردند
آمدم تا به روی زانویم
بگذارم سر امامم را
آمدم تا که لحظهء آخر
در کنار تو باشم ای بابا
آمدم تا به زخم های دلت
مرهم از اشک دیده بگذارم
با همین دست کوچکم بابا
صورتت را ز خاک بردارم
چه کنم زهر کار خود را کرد
وای بر من فتاده ای از پای
همچو مادر مگر زمین خوردی؟
چهره ات گردو خاکی است ای وای
آینه دار حضرت حیدر
مرد بی باک ، مالک افلاک
از چه رو بین حجره افتادی
شکمت را نهاده ای بر خاک
نهمین دفعه است ، بعد نبی
لرزه بر عرش کبریا افتاد
سر و وضعت غروب عاشوراست
پدر! عمامه ات کجا افتاد؟؟
تا سرت را بغل گرفتم من
یاد طفل سه ساله افتادم
در خرابه چه ها گذشت آن شب
از دو غم من به ناله افتادم
عماد بهرامی