روزی حسینی
روزی حسینی, حسنی دارم و بس
درمملکت ری وطنی دارم و بس
عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس
دوری مسافت نشود مانع من
تاشوق اُویس قرنی دارم وبس
حالاکه حرم نیست, مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس
دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس
تا لطف حسن هست, خریداری هست
تازلف حسن هست, گرفتاری هست
بایدسر ما را به طنابی بزنند
درمقدم خورشید جنابی بزنند
عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حسن انتخابی بزنند
بایدکه به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع, آفتابی بزنند
حالا که در رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند
آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند
ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جان علی ادرکنی
ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف, استخوانی داریم
هرجا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم
تو واسطه می شوی که هنگام دعا
اینگونه خدای مهربانی داریم
اصلا چه نیاز لیله القدری هست
تا نیمه ماه رمضانی داریم
ای سوره ی یوسف مدینه, در شهر
ما ترس نظر ز این و آنی داریم
اینقد رشید تو تماشا دارد
لاحول ولا قوه الا . . . دارد
ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت
ای یوسف ما به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و درد سر داشتنت
تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت
تو بانی کربلا شدی و حتی
روزی حسین شد پسر داشتنت
مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت
ای آیینه عزّ و جلّ ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی
تو میوه هر سال جمل می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی
هروقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی
حیف است که با مردم دنیا باشی
جا داشت فقط مال خودت می گشتی
بهترکه همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی
گفتند:تو گوشواره ی زهرایی
درکوچه به دنبال خودت می گشتی
هیهات از آن دست بدی که بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد زد
علی اکبر لطیفیان