شعر شهادت امام جواد (ع)

یا جواد الائمه(ع)

خدای جود بده لقمه ای ز نانت را
تفضلی بنما خاک آستانت را
بکش به روی سرم دست مهربانت را
اجازتی بده مداح روضه خوانت را

که باز شرح دهم درد بیکرانت را

ز. اشک روضه ز تو نورعین می خواهم
دوباره زمزمه یا حسین می خواهم
میان سینه زنی شور و شین می خواهم
شب شهادت تو کاظمین می خواهم

که خادمی بکنم خیل زائرانت را

قلم نوشت ز نو ” کربلای دیگر خود
شروع کرد ستم جنگ نابرابر خود
گرفت آتش و سوزاند خشک با تر خود
دوباره فتنه یک زن کشید خنجر خود

درید با جگرت قلب دوستانت را

ز پا فتادی و افتاد با تو ساغرها
ز سوز حنجرت آتش گرفت حنجرها
گره ز کار تو شد باز و بسته شد درها
چه شد زبان فصیحت امام منبرها

چگونه شرح دهم لکنت زبانت را

چه شد که با غم و با غصه هم مسیر شدی
میان این همه درد و محن اسیر شدی
زدند چشم تو را بسکه چشمگیر شدی
جوان ضامن آهو چه زود پیر شدی

بهار من چه کنم این همه خزانت را

ز سوز زهر جفا شد بلند ناله تو
تو ناله کردی و شد ناسزاحواله تو
کسی نخورد غم رنگ روی لاله تو
چه جرعه ای به تو نوشاند هم پیاله تو

که سوخت آتش آن مغز استخوانت را

همانکه رفت به بیراهه و بُرید از تو
زباغ معرفتت خوشه ای نچید از تو
به قدر یک سرِ سوزن بدی ندید از تو
نمود رقص طرب ناله تا شنید از تو

شریک زندگی ات کرد قصد جانت را

نشاند زهر ز پا سَرور حجازی را
به هم زدند قوانین عشق بازی را
زدند داریه ها ساز سرفرازی را
کنیز ها همه کردند هلهله زیرا

به خاک حجره کشیدند آسمانت را

به سر زنان ز جنان فاطمه برون آمد
وَ در کنار تو با روی لاله گون آمد
ز لرزه های تنت عرش بی سکون آمد
ز بسکه پنجه کشیدی به خاک “خون آمد

بگو چه چاره کنم روی ارغوانت را

ستون عرش خداوند… کم تزلزل کن
میان آتش نمرود”بشکف و گل کن
به کام تشنه به خشکیده لب توسل کن
تو را به خاطر زهرا کمی تحمل کن

اگرچه زهر گرفته همه توانت را

طبیب عالمی و بی طبیب افتادی
به سمت قبله به حالی عجیب افتادی
به روی خاک چو خدّ التریب افتادی
شبیه جدّ غریبت غریب افتادی

نداد آب کسی کام روضه خوانت را

اگر چه دست زدند عده ای کنار تنت
نبُرد دست ولی کَس به سمت پیرهنت
چه خوب گوشه بغداد دوری از وطنت
نبود هیچ کسی وقت دست و پا زدنت

چه خوب. قبل تو کشتند عمه جانت را

زمینیان. ز تو با آه جانفزا گفتند
وَ تسلیت به شهنشاه اِرتضاگفتند
فرشته ها ز غمت یا رضا رضاگفتند
کبوتران همه حیَّ علی العزا گفتند

ز پشت بام شنیدند تا اذانت را

اگرچه هیچ لب تو نخورد آب ولی
به ناله جگرت خنده شد جواب ولی
وَ دید پیکر تو رنج بی حساب ولی
سه روز ماند تنت زیر آفتاب ولی

به شام و کوفه نبردند خانمانت را

 سعیدتوفیقی 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا