نفس نفس زدن من به عشق کرببلاست
تمام سال برایم چو روز عاشوراست
اسیر دردم و بیمار ِگریه بهر حسین
قسم به آن غم و غربت که دردل زهراست
فقیرعشقم و درکوی عشق سرگردان
تمام مکنت و دارایی ام دلی شیداست
اگرچه غم شده دردآشنای هردم من
خوشم که دمبدم,عمرم عجین به اشک عزاست
به آب کوثر وزمزم مرانیازی نیست
فرات اشک دو چشمم زلال آب بقاست
به چارگوشه قلبم نوشته اند به خون
حیات و زندگی بی حسین بی معناست
چه غم اگر که دیدم حریم دلبررا
که قبر اصلی او فی قلوب من والاست
به زیرخاک هم احرام بسته میگویم
که این مزار نشانی زعاشقی رسواست
من از کشاکش محشرنمی هراسم …نه
اگر بگویدحسین این غلام هم باماست
رضا دین پرور