سری ندیدم در این حوالی که خاک پای علی نباشد
که خاکِ چسبیده بر عبایش، دگر جدای علی نباشد
قسم به مالک قسم به قنبر “ولی” فقط حیدر است حیدر
موالیِ هیچکس نباشم اگر ولای علی نباشد
سری ندیدم در این حوالی که خاک پای علی نباشد
که خاکِ چسبیده بر عبایش، دگر جدای علی نباشد
قسم به مالک قسم به قنبر “ولی” فقط حیدر است حیدر
موالیِ هیچکس نباشم اگر ولای علی نباشد
چه خیال محال و چه خواب چپی که رسد سر من به سرای علی
به یقین بَسَم این که به هر مژه سُرمه کشم ز غبار عبای علی
به فدای تو روح درون تنم به فدای تو هم سر و هم بدنم
نه سر و بدنم نه که روح تنم همه کار و کسم به فدای علی
چه گویم از کرم و بخشش و سخای علی
که هست حاتم طایی خودش گدای علی
پی شناخت حیدر مباش ای عالِم!
“علی شناس” کسی نیست جز خدای علی