کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان
صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان
کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان
صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان
کَرَم برایِ حسن شد حرم برای حسین
قَلم برایِ حسن محتـشم برایِ حسین
کسی که می زند اینْ سان نَفَس هنرمند است
که دَم برایِ حسن بازدَم برایِ حسین
این زخمِ روضه یِ تو که سر باز می کند
از کارمان گِـرِه چـقَـدَر باز می کند
یاأیُّـهاَالعـزیز تصَـدَّق علیَ الفقـیر
سردارِ دین نظَر سوی سرباز می کند
تمامِ هستیِ خود را کفن کردم برایِ تو
تمامِ هستیِ زینب فـدایِ کـربلایِ تو
بمیرد خواهرت دیگر نگو از بی کسی و غم
که خونِ این دو قربانی بریزم زیرِ پایِ تو
شاید اگر او این همه هِقْ هِق نمی کرد
پای طـَبق پای سر تو دِق نمی کرد
شاید اگر عبّاس را یک لحظه می دید
آرام می شد دختر تو دق نمی کرد
سَـرَمْ بریده شود دل نمی بُرم از یار
دلم خوش است به عشقِ تو می رَوَمْ بر دار
نوشته ام که بیایی ولی حسین میا
که می کِشَند برایِ تو نقشه در بازار
خَبَرش آمده که عرش چراغان شده است
خنده مهمانِ لبِ حضرتِ باران شده است
گُلِ لبخـند که آمد به لبِ مادرتان
همه یَ عرشِ خدا شاد وُ غزلخوان شده است
ما بامِنا روضه برای تو گرفتیم
با مادرت زهرا عزای تو گرفتیم
حالا که در صحن و سرایت زائری نیست
اینجا عزا با دوستهای تو گرفتیم
خاطـرات من از رضـا این است
سفره ای که همیشه رنگین است
حُـبِّ سلطان اصالت دین است
سرنوشت غـلامْ شیـرین است
این دعـــا بی قرار آمـین است
لطفِ یزدان به من ُو ایل و تبارم کم نیست
بهتر از تو به خدا در هـمه یِ عالَم نیست
تو جـوادی و منم سائـل دربار شما
سفره انداخته باشی عـددی حاتم نیست
این زمین وادیِ سرمَستان است
مملکتْ … مملکتِ سلطان است
هر کسی در حرمش مهمان است
شاملِ رحـمتِ بی پایان است
از تو شرمنده شدمْ من به خودم بد کردم
ماهِ رحـمت سِـپری شد و نـَشد برگردم
در مـناجات تو بودم پیِ حاجات خـودم
آخـر ماه فقط …. رویِ سیاه آوردم