باب الحوائج

 

کاش جایِ تو مرا می زد… نـَزَد
در گـلویم تیر جا می زد… نزد

چند قطره آب از او خواستم
کاش قیدِ مشک را می زد… نزد

اِی عمو مَرد شدم

می رسد ازتـَهِ گودالْ صدا واویلا
عـمّه کشـتند عمو جانِ مرا واویلا

جایِ من نیست در این خیمه خداحافظِ تو
نیزه از کِـتف رسیده به کـجا واویلا

عمّه حلالم کُن

عمـّه ببین دورِ عمویم را گرفتند
راهِ نَفـَس های گلـویم را گرفتند

دیگر میانِ خیمه ها جایی ندارم
او که نبـاشد باز بابایـی ندارم

نوه یِ حیدر کَرار

نوه یِ حیدر کَرار وُ پسر خوانده یِ شاه
گفـت لاحـولَ وَ لا قـوَّه اِلا بـِاالله

کربلا زیرِ قَدمهایِ حسن می لرزد
یاحسن زمزمه یِ لَـعلِ اَبا عبدالله

قاسم ابن حسن ابن علی ام

 

می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد

دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار

پهلو شکسته

 

افـتاده ام از پا عموجانم می آید
با روضـه یِ زهرا عموجانم می آید

پهلو شکسته…پَر شکسته…سَر شکسته
انـگار بابا…. با عموجانم می آید

هِق هِقِ حیدرانه

 

عاقبت بچه شیر… شیر شده
وارثِ الـغـدیر اَمیر شده

از دلِ گاهـواره زود پرید
گفت بابا حسین دیر شده

پسر شـاه کـرم

 

فاتـحِ جنـگ جـَمل دلبرِ من را عشق است
یکسره کرب وبلا گفت حسن را عشق است

پسر شـاه کـرم از حـرم آمد بیرون
حرمی بین دعـا گفت حسن را عشق است

ولدی علی

زخم های جـگرم بیشتر از پیکر تو
این بلا بر سر من آمده یا بر سرِ تو

نا امید آمدم و هِیْ به خودم می گویم
نخوری غصه که این نیست علی اکبر تو

خیمه نَزَن

 

از این بیابان بوی غم می آید آری
دارد صـدایِ مـادرم می آید آری

مادر برایِ تو گرفتـه روضـه برگرد
یک دشت می بینم پُر از سَرنیزه برگرد

برگرد

 

اینجا کسی فکـرِ مُدارا نیست برگرد
دلواپـسی من که بـیجا نیست برگرد

هر سو نَظَر انداختم چیزی به غیر از…
سر نیزه وُ شمشیر پیدا نیست برگرد

شاه وفا

آب شورِ چشمها با عشـق شیرین شما
کیمیا بود و مس قلب گدایت شد طلا

آمدم اینجا نمک گیرِ توباشم یا حسین
من نمک پرورده یِ عشق توام شاه وفا

دکمه بازگشت به بالا