شعر مناجات با خدا

در خشکسالی ام به گلستان رسیده ام
قحطی زده به رحمت باران رسیده ام

عمری است غرق لذت مستانه بوده ام
امشب ببین که زار و پشیمان رسیده ام

کفتر جلد

روسیاه آمدم فقیر توام
تشنه ی جامی از غدیر توام
در دو عالم شریف و محترمم
تازمانی که من حقیر توام

چشم ترم

دل شده بی قرارِ چشم ترم
اشک باشد عیارِ چشم ترم
شد خزان روزگارِ چشم ترم
تا بیاید نگارِ چشم ترم

دکمه بازگشت به بالا