حضرت کریمه

ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم, نیاز دلم, باور دلم
سوی تو دست‌و‌پا زده بال و پر دلم

رخصت

رخصت از حضرت داور که علی بنویسم

به گلستان بروم تا زگلی بنویسم

با علی منزلت عشق معین گردید

با علی خانه عشاق مزین گردید



برروی خاک غلط نخور…

پر پر نزن که بال و پرت لطمه می خورد

گریه نریز چشمترت لطمه می خورد

بر روی خاک غلطنخور تو صنوبری

سر خم نکن کهبرگ و برت لطمه می خورد

بالای نیزه بودی و دستم نمی رسید

وقتش رسیده خوب نگاهت کنم پدر

از این همه فراق حکایت کنم پدر

بعد از تمام خون جگرها که خورده ام

حالا اجازه هست شکایت کنم پدر

دکمه بازگشت به بالا