هنوز غصه به هر تار و پود داری تو
هنوز زخم در عمق وجود داری تو
هنوز شکوه ز امواج رود داری تو
چقدر خاطره های کبود داری تو
گرفته یا علی لبهای ما را
ندارد هیچ کس مولای ما را
اگر می شد غزل می گفتم اما
«دوبیتی» بسته دست و پای ما را
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند
طبیب را چه نیازی ست, نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند
طبیب را چه نیازی است , نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند
قلب غریب همسفرت درد می کند
این روزها که بال و پرت درد می کند
ریحانه پیش پای علی کم بلند شو
پهلوی مانده بین درت درد می کند
نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید
ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید
چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟
اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟
دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا !!
دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟!
وقتی نمانده است برایش برادری
تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت
با تو چه کرده اند در این روز آخری؟!
از روز اولی که دو عالم درست شد
نام را که برد خدا , غم درست شد
جن و ملک تمام برایت گریستند
حتی به عرش خیمه ماتم درست شد
ما راست سری خم شده سوی نیزه
افتاده به خاک پیش روی نیزه
باید که سری میان سرها باشی
هر سر که نمی رود به روی نیزه
مثل همیشه منتظرم آه می کشم
چون انتظار یوسف از این چاه می کشم
در عالم خیال , مسیر عبور را
در امتداد سبز همین راه می کشم