بند بند پیکرت در بین صحرا ریخته
خون سرخ حلق تو در بین دعوا ریخته
آن زمانی که زمین خوردی ز روی ذوالجناح
پایه های محکم عرش معلا ریخته
بند بند پیکرت در بین صحرا ریخته
خون سرخ حلق تو در بین دعوا ریخته
آن زمانی که زمین خوردی ز روی ذوالجناح
پایه های محکم عرش معلا ریخته
سر نمی گردد جدا
تا نیاید مادرش حنجر نمی گردد جدا
بر گلو بسته دخیل
تا نگیرد حاجت این خنجر نمی گردد جدا
بین تیر سه پر خوردی ابالفضل
ببین آخر نظر خوردی ابالفضل
چی کار کردن باهات سرو رشیدم
مگه چندتا تبر خوردی ابالفضل
حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی
نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی
پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت
نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی
خلق و خلق و منطقا، پیغمبری و اکرمی !
در میان این بلا، بر قلب من، تو مرهمی
گر به بالای سرت با صورت افتادم زمین
تو بلند کن عمه را، چونکه فقط تو محرمی
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت
با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت
قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند
قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند
قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند
قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند
برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست
جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست
دیشب تمام بال و پرم سوخت ای عمو
در بین شعله موی سرم سوخت ای عمو
آتش به جان خیمه که افتاد در غروب
دیدم تمام دور و برم سوخت ای عمو
هرچه با دا باد من با قلب ویران خوشترم
بی قرارم با همین حال پریشان خوشترم
کعبه و بتخانه و دیر و کلیسا با شما
من که درمیخانه با جام فراوان خوشترم
کوفه اصلاً امن نیست
کوچههایش با وجودِ دامِ دشمن امن نیست
با دلِ تاریکِ این-
مردمِ نامرد حتی روزِ روشن امن نیست